کاااااش...

ساخت وبلاگ

╰✿╮ کلبه فیروزه ا ஜ محفلی پر از عطر حضور اسک دینی ها

 

بیت بیت غزل از داغ غمش ریخت به هم
شعر من نوحه شد و محتشمش ریخت به هم

راه می رفت و پدر محو تماشایش بود
آه از آن لحظه که با هر قدمش ریخت به هم

من علی ابن حسین ابن علی ام مردم
دشمن از دیدن تیغ دو دمش ریخت به هم

دست پرورد علمدار عجب جنگی کرد
تا زمین خورد ، عمو دید علمش ریخت به هم

دم آخر که نفسهاش شمارش می شد
از دم تیغ کسی بازدمش ریخت به هم

«یا» جدا «لام» جدا «عین» جدا افتاده
خواست شاعر بنویسد . . . قلمش ریخت به هم

دفتر شعر بیارید هجا جمع کنید
شاه بیت غزلم زیر و بمش ریخت به هم


سید حسن رستگار

 

 

خب شهدا وایبر و تلگرام و واتساپ ندارن!!!...
ما را در سایت خب شهدا وایبر و تلگرام و واتساپ ندارن!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hejabe-iroony1 بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 3:41